فاصله خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم
خود خودت را
یادت را
اسمت را
اما…
فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه…
وقتی دست هایت را می بردی هیچ فکر کردی؟
به بویش گرمایش قدرتش امیدش
و این پاییز تمام کت هایم جیب های بزرگ دارند … دستم تنهایی یخ می کند!
وای از روزی که
شریک خاطره هایت یک شماره خاموش باشد
و یک سیگار روشن
نخی به انگشت میبندم
تا به یاد بیاورم…
مدتهاست
از یاد برده ای مرا…!!!
√سلامتـــی همهـ اونایی کهــ...
√بـاهـاشـون مثــل{ کـَـفــ دسـتـــ } بــودیـــــم
امــــا اونــــا بــاهــامــون مثــــل {انـــگشـتـــ شَـسـتــــ} بــودنــد
تـــ و چـ ـ ه میـدآنی مـَن چـــندبآر بغـــض کـــردم
چـــند بآر شکــستمـ وقتــ ی پـــرسیدی " خ ـــ ــــ ـــوبی "؟!
دوره ،دوره ی گرگهاست …
مهربان که باشی ، می پندارند دشمنی!
گرگ که باشی ، خیالشان راحت میشود از خودشانی!!!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم
دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
وقتی محبت کردم و تنها شدم،
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...
دانستم;
باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور!
خدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
به کسے اعتماد کن که بتواند سه چیز تو را تشخیص دهد
اندوه پنهان شده در لبخندت را،
عشق نهان در عصبانیتت را
و معناے حقیقے ســــــــــــــــکوتت را...
غــــــــــــــــــــــــــم که نوشتن ندارد,
نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قلبت ....
آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون ....
کاش دلتنگی های من قدری دل تو را تنگ می کرد....
دنیامون پر شده از عشق و اشک و آه... و دلتنگی...
دلم امشب عجیب گرفت ...
امشب که نه
.
چند شبی است گرفته است
.
تو بگو با دل گرفته ام چه کنم ؟؟
.
آرام نمی شود ... آرام نیست ...
.
قرار ندارد
.
بیا ....
.
می آیی؟؟
چند روز است سیگار م دلم را می زند میلی ندارم...
اما بی انصافیست
آنطور که تو مرا ترک کردی ترکش کنم
شاید دلی در سینه نحیف اش با هر پک می تپد
اعتراف می کنم
دیگر هیچگاه سیگار م را ترک نخواهم کرد .....آتش داری ؟؟؟
عادت ندارم سیگارم را با آتش دیگران روشن کنم !
دلم با آتش دیگران سوخت برایم کافی بود
ادامه مطلب
من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز می نویسم ت... ا در فراموشی فردا یادم کنی.
برای سالها می نویسم ...
سالها بعد که چشمان توعاشق می شوند ...
افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود...
که همیشه یکی بود یکی نبود
ادامه مطلب
به سلامتی تمام دردهایم.....که هیچوقت تنهام نمیذارن
به سلامتی زانوهایم که این روزها خیلی بغلشون میکنم..........
به سلامتی اشک هایم که اینروزها جای باران برایم میبارند............
به سلامتی معده ام که روزی یه مشت قرص هضم میکنه..............
به سلامتی خودم که هرکی از راه می رسه زخمی میزنه ....
منم اصلا به روش نمیارم...................
دلتنگم ....
اندازه تمام بغضایی ک گریه نشد...
اندازه تمام خنده هایی ک روی لب نیومد ...
اندازه تمام روزایی ک باید بودی و نبودی ....
اندازه تمام روزایی ک بودم و نبودی ...
دلتنگم ....
اندازه تمام روزایی ک نتونستم فریاد بزنم و بجاش ،
رفتم تو اتاقمو درو بستم و زیر پتو تا دلم خواست بی صدا داد زدم ...
دلتنگم ... چون دخترم و نمیتونم بگم عاشق ی غریبه ام!!!
ﺣﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﺳﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﮐﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ
خطش را عوض کرد!!
...من ماندم و " دوستت دارم" هایی که هرگز تحویل داده نشد..
ادامه مطلب
از تنهاییم ژاکتی بافته ام!به گرمی آغوش تو نیست اما بی منت است و همیشگی…
ساعتم را متوقف کرده ام ،
بی کوک ،
بی باطری ،
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند…!
گور پدر دقایق!
بی تو بودن شمارش نمی خواهد…!!!
برای زن که نباید زیاد شعر نوشت ، باید برایش مدام شعر خواند .
مهم نیست که شعر مال او باشد یا نه ، زن دوست دارد معشوقش برایش شعر بخواند
و وقتی در شعر حرفی از بوسه می آید اورا ببوسد ،
وقتی حرفی از گیسو باشد موهایش را نوازش کند
و اگر کار شعر به جدایی کشید ، محکم دست زن را بفشارد و بگوید :
اما من که تورو تنها نمیزارم …
یادم می آید گفته بودی ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه : برگرد ، غمگینم …
شب ، بوی تنهایی می دهد ...
شب ، چشم های پر از خوابی را دارد که
خیره شده اند به نوشته های تلخ ...
چشم هایی که دنبال جمله ای اند ،
ادامه مطلب
میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
[ جمعه 14 تير 1392برچسب: ,
] [ ] [ ✿Abbas✿ ]
[ نظر بدهید
]
نمی دانم دوستش دارم یا نه ؟ با هم قدم میزنیم با هم میخوابیم دلم که میگیرد ، آغوشش را باز می کند و بر گونه هایم بوسه میزند اما نمی دانم دوستش دارم یا نه ؟ تنهاییم را . . .